روز هشتم
دیشب برادرم خبر فوت یکی از اقوام رو داد.
گرچه زیاد از لحاظ نسبی به هم نزدیک نیستیم ولی از لحاظ رفت و آمد خیلی به نزدیک بودیم.
خدا رحمت کنه حاج آقا غ رو
اصلیتش آبادانی بود و البته خونگرم . دو سه سال پیش که دیدیمشون ما رو به آبادان دعوت کردن ولی قسمت نشد که بریم.
البته یه خبر ناراحت کننده دیگه بود در این باره که دقیقشو که متوجه شدم میگم.
صبح نوه حاج آقا غ اومد تا پسرای کوچولوشو بذاره پیش ما که خودشون به کار ها برسن.
یه پسر شیطون به اسم امیر محمد و یه پسر کوچولو ( چند ماهه ) به اسم امیر علی.
امروز جمعشون با برادر زادم جمع شده بود. تا تونستن شیطونی کردن. ( منم بی اعصاب |: )
منم امروز به کارای دانشگاه رسیدم تا ایشالا تا جمعه تموم بشه.
فردا بیرون خونمون بنایی هم داریم.
امروز ظهر زنگ زدم به جناب گ مربی آموزشگاه تعلیم رانندگی بابت ادامه کلاس و مسائل مربوط به اون.
من اواخر تیر ماه کلاس رانندگی رو شروع کردم. و آیین نامه و کلاس های آموزش رو گذروندم.
دست فرمون هم خدا رو شکر بد نیست.
اما متاسفانه نسبت به رانندگی و ماشین هنوز ترس دارم.
علتش هم تصادف پارسال همین موقع ها بود.
که عملا مرگ رو جلو چشم هام دیدم.
فقط خدا بهمون رحم کرد. برای همین کلا آمادگی روحی و روانی گرفتن گواهینامه و انجام کارای مربوط به اونو ندارم.
چند روز پیش یک نفر گفت ممکنه برگه آموزش باطل بشه برای همین امروز زنگ زدم به جناب آقای گ که ببینم این موضوعه درسته یا نه.
ایشان هم فرمودن خیر و تا دوسال مهلت داری. و بهم اطمینان دادن که مشکلی پیش نماید. قرار شد هر وقت آمادگیش رو داشتم برم و کارو یکسره کنم.
سلام
روز هفتم باید میرفتم دوچرخمو از مغازه پدرم می اوردم. دست و پا گیر شده بود.(دوچرخه خیلی کثیف شده، باید سر فرصت حسابی تمیزش کنم.)
صبح حدود ساعت 10 رفتم.(چون هوا سرد شده و دوچرخه سواری تو هوای سرد خیلی سخته)
بعد از اون برگشتم خونه و یه کاری که فرصتش پیش اومده بود، انجام دادم. مرتب کردن یه کمد قدیمی
نمیدونید چقدر حس نوستالوژی داشتم امروز عکس و تقدیر نامه های دوران ابتدایی و راهنمایی و کلی چیزای دیگه توی اون کمد بود.
بعد از ظهر دایی اومد خونه ما تا موبایل رو واسش تنظیم کنم.
مدل گوشی نوکیا 5800 بود. انصافا بعد حدود 8 سال استفاده هنوز عالی بود.
امروز عصر تصمیم نهایی رو گرفتم.
به دنبال کار اصلی ، هدف اصلیم میرم. الهی به امید تو...
+ اصولا آدمی هستم که تو هر شرایطی جا نمیزنم و خیلی مصمم ام. از شما میخوام واسم دعا کنید.
++ نذرم هنوز سر جاشه تا آخر پای نذرم میمونم. انشالا ازش جواب هم میگیرم.
روز ششم
امروز با آرامش شروع شد.
صبح بهترین کلاس با بهترین استاد رو داشتیم.
استادمون گرچه درسی ( کارگاه مصالح یا همون ماکت سازی ) که باهاشون داریم از یه دید کسالت بار به نظر میاد. ( من که عاشق این درسم )
ولی آنقدر استاد خوبین که هممون به عنوان بهترین کلاس ترم ازش یاد میکنیم. چیزی که از دبیران محترم ریاضی و شیمی راهنمایی و دبیرستان به اصطلاح سمپاد یا تیزهوشان دیده نشد.
و اکثر درسایی که قبلا نقطه قوت ما بود نقطه ضعف ما شد و ازش دلسرد شدیم.
بعد از ظهر حالم خوش نبود. من یه هدف یا همون کار اصلی دارم که با این برنامه هیچ وقت بهش نمیرسم.
و این موضوع سخت منو تحت فشار قرار داده.
میخواهم کارای دانشگاه رو تا جمعه تموم کنم.
تا بعد بتونم به برنامه اصلی برسم.
شب هم مهمونی بودیم و جای همگی خالی...
+ دلم خیلی هوای بارون کرده
++ از اینکه تو شرایط نامساعد نا امید نمی شم خوشحالم. خدا رو شکر
+++ مرحله 18 و 19 Speed Parking 4D رو بالاخره تموم کردم. 1 هفته بود درگیر بودم. خیلی رو مخ بود. 《:
صبح امروز یه سری از فعالیت های کلاس هندسه کاربردی معماری رو انجام دادم.
بعد از ظهر کلاس ریاضی عمومی و ادبیات عمومی داشتیم. ظهر قبل از رفتن به دانشگاه آپدیت وبلاگ دوستان رو مشاهده کردم.
که در جا چند عدد سکته از هر نوع جسمی و روحی رو متحمل شدم. با این مطلب (پیشنهاد میکنم اصلا سراغ لینک نرید.)
گرچه واسه من تلنگری بود ولی حالم حدود 10 ساعته که بسیار خرابه |:
و این که بگم من خیلی آدم ناشکری هستم. و از این بابت از خدا استغفار میطلبم. همین الان میگم خدایا تو بخاطر اون چیز هایی که خیلی مهم ان ولی ما بهش توجهی نداریم شــــــــــــکر. (مخصوصا سلامتی)
کلاس ریاضی عمومی به لطف دوستان و اغتشاشگران (: تعطیل شد. و ما تو فرصت 1 ساعته ای که تا کلاس ادبیات داشتیم دسته جمعی رفتیم ونایی (یک روستای خوش آب و هوا نزدیک شهرمون) خدا رو شکر خیلی خوش گذشت. حال و هوا کمی عوض شد.
و بعد کلاس ادبیات استاد رضایی : کلاس خیلی خوبیه استاد با من و 2 تا از دوستان خیلی جوره.
بعد کلاس هم وایسادیم و کلی بحث درباره گوشی انجام دادیم و کلی نرم افزار کاربردی برای هم فرستادیم.
و همچنین استاد هم با ما برگشتن.
عصر کمی خرید داشتم بعد سری به یه دوست قدیمی زدم. مدت ها بود که میخواستم ببینمش و خدا رو شکر امروز قسمت شد.
کلی با هم قدم زدیم و صحبت کردیم.
خدا رو شکر امروز هم به خوبی گذشت.
+ دوستان لطفا قبل از قرار دادن لینک توضیحی درباره اون بنویسید. مثلا نور فلاش دوربین توش وجود داره یا افرادی دل نازک وارد نشوند.
++ امروز تو سفر کوتاه تفریحی بازار عکس سلفی جمع بود. خواستم الان که عکس سلفی خیلی مد شده (و کلاس داره ) توجهتون رو به این مطلب جمع کنم. (اضافه کنم این مطلب دلخراشه ولی نه به اندازه اون بالایی)
از امروز نذر کردم تا روز 28 صفر پیرهن مشکی بپوشم.
بیاد عاشورا، بیاد پیامبر، بیاد امام حسن
شاید نذر ، نذر بزرگی نباشه
ولی پیرهن مشکی محرم حرمت داره
یجور بازدارندس
التماس دعا
یکشنبه 18 آبان 1393
روز چهارم
گفتم که آدم دقیقه نودی هستم
امروز صبح بعد از 14 روز تعطیلی هول هولکی کارای کلاس درک و بیان محیط رو انجام دادم. البته نه با اون استاندارد های خودم. ): ولی زیاد بد هم نشد. کار هول هولکی من چند رده از کارای بقیه بهتر بود.
ولی کارای کلاس فردا رو انجام ندادم. و فردا کلاس بیان معماری رو باید بیخیال بشم. خیلی غم انگیزه چون هر غیبت = کم کردن 1 نمره اس |:
باید تو لیست خودسازیم انجام کار سر وقت خودش رو اضافه کنم.
کارای تو کلاسی ، کلاس امروز رو سریع تر از بقیه انجام دادم و حدود 2 ساعت زود تر به اتفاق 2 تا از دوستان برگشتم خونه. (:
هنوز که هنوزه کار اصلی رو شروع نکردم نمیدونم شاید از فردا شروع کنم. انشاالله
+ کار اصلی رو از همین حالا شروع کردم. ( نه فردا )
++ خدا رو شکر کار ها عین پازل جفت و جور شد.
یکشنبه 18 آبان 1393
چه خوب بود همگی ما تو زندگیمون چراغ قرمزی داشتیم که بعضی جا که داریم راه رو اشتباه میریم با پلیس وجدانمون بهمون ایست بده.
ای کاش تو زندگیمون همیشه یه مرز هایی ، یه خط قرمزی داشتیم که بدونیم پا رو نباید از این فراتر گذاشت.
همه پل های پشت سرمون رو نباید خراب کنیم
حرمت ها رو نباید بشکنیم
فرصت ها رو نباید بسوزونیم
تاوان رد شدن از بعضی خط قرمز ها چند ساعته ، چند روزه ، ولی وای بر اون زمانیکه به خاطر رد شدن از یه خط قرمز ، سال های سال تاوان پس بدیم.
وای بر اون روزی که به خاطر خواسته های نفس خودمون دلی رو بشکنیم ، رابطه ای رو قطع کنیم ، عشقی رو بسوزونیم ، کسی رو نا امید کنیم.
بیاییم بیشتر مراقب رفتار و گفتار و نگاه هایمان باشیم چون تیری که شست رفته باز نمیگردد.
امین.آ
روز سوّم
سلام
امروز اتفاقی که خیلی منتظرش بودم افتاد.
گرچه صبحش کمی ضد حال بود اما خدا رو شکر بعدش اتفاق های خوبی افتاد. ( این روز ها درگیر نامه عجیب سازمان نظام وظیفه هستم. در صورتی که فعلا دانشجو هستم برام نامه اعزام به خدمت اومده |: ضد حال هم جریانش سر اینه. )
من چندین روزه منتظر کتاب هام هستم که بالاخره امروز به دستم رسید. (از کتاب فروشی گیتامهر تهران آخه شهر ما دور افتاده و محرومه |: تقریبا چیزی که لازم داشته باشی رو توش پیدا نمی کنی.)
کد رهگیری مرسوله پستی رو از کتاب فروشی گیتامهر گرفتم که برم پست ببینم کتابا کجا هستن رسیدن ، نرسیدن لباس ها رو پوشیدم رفتم دم در یهو دیدم وانت اداره پست وایساده دم در خونمون. (منم درجا ذوق مرگ شدم) (:
+ کلاس های طراحی رو که شنبه و چهارشنبه بعدازظهر بود با بهونه های راست و واقعی پیچوندم؛ چون اساتید محترم داشتن به من فشار می آوردن ؛ تجربه ثابت کرده من تو فشار بدترین عملکرد ممکن رو دارم یعنی بی خیال می شم.
++ با هجمه انواع و اقسام مشکلات بعضی وقت ها به فکرم میاد بیخیال کار اصلی بشم. اما تصمیم گرفتم بیخیال مشکلات بشم.
+++ از چهار شنبه قبل محرم تا امروز رسما هیچ کاری نکردم. مجبورم کار یکی از کلاس های معماری رو هفته آینده ببرم. کلا همیشه آدم دقیقه نودی بودم و خواهم ماند.
شنبه 17 آبان 1393
سلام
روز دوّم : سقوط آزاد
روز دوّم سقوط آزاد کردم. خیلی سریع نزدیک بود نه تنها شکست بخورم بلکه تسلیم بشم داشتم غرق می شدم.
اما تو آخرین ثانیه ها یه تکیه گاه محکم دستمو گرفت. یه نیروی قوی
ابوالفضل (ع)
انشاالله روزهای دیگه بهتر بشه.
از فردا بهتر شروع می کنم.